بازسازی یک خاطره!
به نامت کردگار بی همتا! دوشنبه: 7/فروردین/91 تقریبا" آخرای شب،مامان مریم و خاله مرجان ِایلیا،باهم در حال smsبازین!با این مضمون: مامان مریم:گلی،-منظورش منم-فردا فلشو برات میارم!صبح ساعت 10،سر خیابونِ... باش!هم من با این وضعم تنها نرم!هم راهی جز مترو نیست تا اونجا! خاله مرجان:فدای سرت!باشه میام!فقط بریم واگن بانوان! مامان مریم:آره بابا!بهترین جا همونجاست!زحمتت میشه دیگه! خاله مرجان:تو همیشه رحمتی! مامان مریم:فدای تو،فردا میبینمت! خاله مرجان:به امید خدا،بـــــوس! چیزی متوجه نشدی ازش پسر؟خب حق داری!توضیح میدم الآن برات! پارسال 7 فروردین،منو مامان مریم ِتو به هم اون sms های بالا رو دادیم! حالا قرا...